دنیا از دید او

داستان شهادت شهید هادی کرابی

دنیا از دید او

داستان شهادت شهید هادی کرابی

داستان شهادت شهید هادی کرابی

داستان شهادت شهید هادی کرابی (تقدیم به همه دوستان و دوستداران شهید هادی کرابی بالاخص خانواده محترم ایشان):


اون روز سه شنبه 18 اسفندماه 1388 بود چند روز مانده به عید نوروز.
خورشید غروب کرده بود، داشت از نمازخانه بیرون می آمد که با او برخورد کردم، سرم پایین و حواسم جای دیگری بود که به من سلام کرد، سرم را بلند کردم و دیدم
شهید هادی کرابی است، جواب سلام را که دادم رفت،‌ و این آخرین دیدار ما از آن آشنایی کوچک بود. تازه به پلیس راه دیهوک-طبس(بخش دیهوک استان یزد، تقریباً 80 کلیلومتری طبس، هم مرز با استان های کرمان، خراسان جنوبی، خراسان رضوی و یزد و واقع در راه های مواصلاتی این استان ها) آمده بود و در کل مدت کمی بود که از دوره دوماهه آموزشی خدمت سربازی ایشان می گذشت. ستوان سوم وظیفه شهید هادی کرابی لیسانس ریاضی و از بچه های سبزوار بود. از آشنایی ما مدت زمان زیادی نگذشته بود که این آشنایی رنگی ابدی و نقشی ماندگار به خود گرفت.
ماجرا زمانی اتفاق افتاد که من در خواب بودم، شاید اندک زمانی پس از رفتنش. اوایل شب بود و تازه خوابیده بودم که ناگهان یکی از بچه های پاسگاه در حالی که بسیار سراسیمه و به هم ریخته بود با ضربه محکمی در را باز و با داد و فریاد و درحالی که به سر و صورت خود می زد پیوسته می گفت: «بلند شید کرابی را کشتند کرابی را کشتند». من و یکی دیگه از بچه ها که خواب بودیم یکباره از خواب پریدیم،‌ یه کم گیج بودم و فکر کردم منظورش مهدی کروبی کاندید ریاست جمهوریه!(سال 88) و بلافاصله خوابیدم که چیزی نگذشته بود که دوباره سرو کلش پیدا شد و متوجه شدم منظورش دوستمونه و یکی از بچه های پاسگاه به شهادت رسیده ولی باز خیلی حرفشو جدی نگرفتم چون هر چند که محور ما یک محور خطرناک از لحاظ قاچاق کالا و مواد مخدر بود ولی باورکردنی نبود که بخواد یکی از بچه های پلیس راه اونم تو درگیری به شهادت برسه.
در حالی که ازش می پرسیدم «چی می گی؟ کی همچین حرفی رو زده؟ و ...» بلند شدم، اونم هی این طرف و اون طرف می رفت و حالت طبیعی نداشت و عصبی بود. به سمت اتاق افسر نگهبانی رفتم، داخل اتاق که شدم دیدم که افسر نگهبان یه سرباز وظیفه(ستوان دوم وظیفه) است! صحت و سقم موضوع رو ازش پرسیدم که با حالتی بدتر از وضع اولی و بغض کرده تایید کرد. ازش خواستم بیشتر توضیح بده که دیدم خودشم به طور دقیق از جریان خبر نداره و می گفت شهید هادی کرابی به عنوان افسر گشت همراه با یکی از راننده های پاسگاه که از پرسنل کادر بوده با ماشین بنز درحال گشت زنی در محور بودن که به سمتشون تیراندازی شده و افسر گشت شهید شده. منم ازش پرسیدم کی گفته؟ چطور بوده؟ کجا بوده؟ کی تیراندازی کرده؟ و ... که اونم در حالی که می خواست گریه کنه گفت نمیدونم فقط می دونم که راننده زنده است و خودش باهام تماس گرفته و راننده در حالی که داشته گریه می کرده همچین حرفی رو زده. راننده گشت از پرسنل تازه کار و بسیار جوان پاسگاه بود حتی سنش از سن بعضی از سربازا هم کمتر بود.
خلاصه اینکه هنوز به طور قطع باورم نمیشد که همچین اتفاقی افتاده باشه بنابراین برای اینکه کار رو تمام کنیم با اورژانس تماس گرفتم و جریان رو جویا شدم که اونا هم تایید کردن و پرسیدم حال افسر گشت چطوره که گفتن بلافاصله بعد از تیراندازی به درجه رفیع شهادت نائل شده(***روحش شاد و یادش گرامی باد***). همه بدجور منقلب شدیم ولی هنوز هیچکی از کم و کیف ماجرا خبر نداشت و هرکدوم یه چیزی می گفتیم: «چطور تیراندازی شده؟ کی تیراندازی کرده؟ کجا اتفاق افتاده؟ چرا تیراندازی شده؟ پس چرا راننده زنده است و تنها افسر گشت شهید شده؟ و ...». ناگفته نماند که تعداد پرسنل پاسگاه کم و اون موقع از همیشه کمتر بود؛ فرمانده پاسگاه که خودش یک افسر تازه کار و قراردادی! بود در حال مرخصی و بیشتر پرسنل کادر هم منزل تشریف داشتن و تنها چندتا سرباز و یکی دوتا پرسنل کادر تو پاسگاه حضور داشتن! با همه این تفاسیر، تقریبا با همه تماس گرفته شده بود از اورژانس گرفته تا کلانتری، یگان تکاوری، افسر جانشین پلیس راه، سایر گشت ها و پاسگاه ها، فرمانده پلیس راه استان و سایر پرسنل و ... و عده ای مثل بچه های اورژانس و یگان تکاوری و کلانتری و یه گشت دیگه خودمون بلافاصله تو محل حاضر شده بودن و عده ای هم تازه راه افتاده بودن.
خلاصه وضع آشفته ای بود و مرتب یا در حال تماس بودیم یا زنگ تلفن به صدا در می اومد، بی سیم مشغول بود و ... تا اینکه کم کم سر و کله سایر بچه ها پیدا شد و سوالات بیشتری به سوالات قبلیمون اضافه شد. از بس شرایط بدی بود و ازدحام و رفت و آمد و تماس ها زیاد بود به طور دقیق همه چیز یادم نمیاد یا حداقل ترتیبشون رو ممکنه پس و پیش ذکر کنم.
یکی از بچه ها(همونی که ما رو از خواب بیدار کرد و اول از همه به ما خبر داد) مرتب نگران بود و می گفت قبض اخطاریم(دسته قبض جریمه) پیش شهید بوده، داده بودم بهش، چیکار کنم و هی دور خودش می پیچید که بچه ها بهش گفتن با یکی دیگه از تیم گشتمون که سر صحنه رفته تماس بگیر و بهشون بگو قبضتو بردارن و وقتی اومدن برات بیارن، اونم اینکارو کرد(یا قبلاً این کارو کرده بود).
از اونجا که جدول تیم های گشتی هر روز اول صبح در دفتر ثبت وقایع روزانه ثبت می شه و تو اون جدول، مشخصات هر  تیم گشت شامل افسر گشت، راننده، خودرو، ساعات گشت زنی و محوری که باید عملیات گشت زنی توش انجام بشه درج میشه، ظاهراً در ابتدا افسر این تیم گشت سرباز دیگری بوده که به علت مأموریت و عزیمت به قرارگاه پلیس راه استان،‌ افسر این پست عوض می شه و به یه افسر وظیفه دیگه می رسه(همونی که گفتم به ما خبر داد و قبضش رو داده بوده به شهید) و ظاهراً این سرباز هم قسمتی از پستش رو انجام داده بوده که پست اول شبش رو میده به شهید هادی کرابی، در حقیقت ظاهراً اون شب یه بازی فوتبال بوده و به گفته یکی از بچه ها اون سرباز می خواسته تماشای بازی رو از دست نده! که از شهید هادی کرابی می خواد به جاش بره گشت و بدتر از اون دسته قبض اخطاریش رو میده به شهید و در نهایت ظاهراً شهید هادی کرابی به صورت داوطلبانه و خودخواسته می پذیره و در حقیقت فداکاری می کنه و جاش اون پستو قبول می کنه.
یه توضیح بدم که دسته قبض اخطاریه هر افسر مختص به خودشه و باید توسط خودش و با کد مخصوص خودش پر بشه،‌ درضمن فقط افسرها می تونن دسته قبض داشته باشن و البته نه همه افسرها (اونایی که گواهینامه دارن، اگه وظیفه هستن مدرک لیسانس به بالا دارن و در نهایت دارای کد هستن). در حقیقت اون زمان سربازای لیسانس به بالایی که میومدن خدمت اگه درجه افسری داشتن و تو پلیس راه یا راهور میفتادن در صورتی که گواهینامه داشتن می تونستن درخواست کد بدن و یه مدت طول می کشید تا از تهران یه کد براشون بیاد،‌ بعد قبض بهشون می دادن و اجازه می دادن با کد و قبض خودشون اخطاریه بنویسن. در واقع کد یه عدد چند رقمیه که معرف اون افسره و می بایست در قبض درج بشه. البته افسرهای وظیفه اجازه ندارن همه انواع اخطاریه هایی رو که پرسنل کادر مینویسن استفاده کنن و قوانین خاص خودش رو داره. ناگفته نماند که معمولا از بالا فشار میارن که باید آمار اخطاریه های صادره روزانه افسرها بالا باشه(بسته به محور و پلیس راه) که هرچند این کار غیرقانونیه ولی با در نظر گرفتن ارتکاب بسیار زیاد تخلفات از سوی بیشتر راننده های کشور عزیزمون، این کار نوعی بررسی وضعیت کار افسر اخطاریه نویس و نشانه میزان فعالیت اونه چون تا دلتون بخواد تو جاده ها و خیابونا به طور پیوسته تخلف صورت می گیره و اگه کسی بخواد قانون رو کامل اجرا کنه شاید اصلاً فرصت پیدا نکنه همه رو اعمال قانون کنه چه برسه به اینکه بخواد الکی جریمه کنه! البته باید تایید کرد بعضی از افسرها و به دلایل متعدد باز هم از زیر کار درمیرن و به روش های ناجوانمردانه ای آمارشون رو بالا می برن.
برگردم به جریان اصلی و اینکه در واقع اسم شهید هادی کرابی تو اون جدول نبوده که می بایست افسر نگهبان از تعویض پست آخر ممانعت به عمل می آورد که متاسفانه به علت سهل انگاری هر دو سرباز یعنی سربازی که پستش رو به شهید واگذار کرد و سربازی که به عنوان افسر نگهبان در حال انجام وظیفه بود-اگه بشه اسمش رو گذاشت انجام وظیفه!- این کار صورت نگرفت و از عوامل هر چند غیرمتعمدانه اما دخیل در وقوع حادثه بود. البته عوامل دیگه ای هم در وقوع این واقعه دلخراش و باورنکردنی و غیرمنتظره نقش داشتن که در ادامه به چندتا از اونا می پردازم.
شاید یکی دیگه از سهل انگاری های افسرنگهبان، عدم تحویل سلاح به افسر گشت(شهید هادی کرابی) بوده هرچند با توجه به توضیحاتی که خواهم داد شاید اینکار از شهادت شهید بزرگوار جلوگیری نمی کرد اما در این زمینه هم کوتاهی شده بود یعنی افسرنگهبان می بایست یک قبضه سلاح به افسر گشت جدید تحویل میداد(به خصوص با توجه به ناامن بودن محورهای پلیس راه مذکور) که این کار صورت نگرفته بود چرا که ممکن بود واقعه مسیر دیگری به خود می گرفت و شهید نیاز به استفاده از اسلحه پیدا می کرد.
کم کم داشتیم از این و اون و افرادی که می اومدن و می رفتن، زنگ می زدن و سایر گروه های حاضر در صحنه از چگونگی رخداد موضوع باخبر می شدیم که تیم گشت دیگه پاسگاه که بلافاصله در محل حاضر شده بود از راه رسید و جریان رو ازشون جویا شدیم(و بعداً از راننده شهید هادی کرابی):
«ظاهراً تیم گشت شهید هادی کرابی که از همون اوایل شب جهت گشت زنی در محور نزدیک به پلیس راه از پلیس راه خارج شده بودن طبق روال معمول یه سر به پاسگاه انتظامی که اگه اشتباه نکنم اسمش زنوغان(نزدیک روستای زنوغان و پایین تر از پلیس راه دیهوک به سمت راور کرمان) هست می زنن و بعد از مدتی که از اون پاسگاه داشتن خارج می شدن می بینن که یه خودروی پیکاپ که پشتش هم بار داشته و رو بارش چادر کشیده بوده داره با سرعت غیرمجاز و زیاد در محور تردد می کنه که این تیم گشت در حالی که پشت سرش حرکت می کردن تصمیم میگیرن یه تذکر به اون بدن ولی راننده گشت به شهید میگه به خاطر تاریکی محور بهتره یه کم جلوتر و در نور چراغ های روستا این کار رو انجام بدیم بنابراین وقتی به محل مورد نظر میرسن و به محض اینکه راننده گشت دست میذاره رو دکمه آژیر و چراغ گردون ماشین، بلافاصله شعله هایی از تیراندازی رو از پشت پیکاپ میبینه که ابتدا متوجه نشده بوده که یه نفر پشت پیکاپ زیر چادر خوابیده و روی شهید هادی کرابی (به خاطر اهمیت و جایگاه افسر گشت در فرماندهی تیم گشت که همیشه جلو کنار راننده میشینه) نشانه گرفته و اون تک تیرانداز منتظر عکس العمل تیم گشت بوده که راننده شهید کرابی با مشاهده مقداری دود که از جلو کاپوت بلند میشه دوهزاریش جا میفته که دارن به سمتشون تیراندازی میکنن -شاید چون تو ماشین بنز بوده و شیشه بالا بوده خوب صدای تیراندازی رو نشنیده- در نهایت بلافاصله فرمون ماشین رو برمیگردونه و از جاده بیرون میره و به سمت روستا می پیچه و یه گوشه نگه می داره و راننده شهید کرابی به شهید میگه پیاده شه ولی وقتی به شهید نگاه می کنه میبینه که ایشون مورد اصابت گلوله قرار گرفتن و به شهادت رسیدن و اونقدر زیبا و راحت به درجه رفیع شهادت نائل شدن که حتی راننده کنار ایشون هم متوجه نشده بوده و یک آخ هم از ایشون نشنیده بوده(***روحش شاد و یادش زنده باد***).»
در مورد اون ماشین پیکاپ هم باید بگم ظاهراً یه گروه از قاچاقچیان مواد مخدر بودن که معمولاً تو بیابونای اونجا مواد جابه جا می کردن که از قضا اون موقع وارد جاده شده بودن و از اون مسیر تردد می کردن که به ظاهر با دیدن تیم گشت و نزدیک شدن تیم گشت به اونا میترسن و به سمتشون تیراندازی می کنن و بعدش هم زدن به بیابون و فرار کردن.
چند مورد از سهل انگاری های دیگه ای که دخیل بوده در شهادت این شهید بزرگوار موارد زیر هست که چندتاشو رئیس بازرسی پلیس راه استان بهشون اشاره کرد،‌ چندتاشم فکر کنم ازش اطلاع نداشت یا اصلاً فکر نکنم کسی بهش توجه کرده باشه!:
چراغ گردون ماشین گشت: اگه آشنایی کمی با رسته انتظامی داشته باشین یا توجه کرده باشین متوجه شدین که رنگ چراغ گردون ماشین های انتظامی قرمز، ماشین های پلیس راه آبی و ماشین های راهور(راهنمایی و رانندگی شهر) یکیش قرمز و یکی دیگش آبیه. حتی این موارد رو قاچاقچی ها هم میدونن و اگه یه ماشین با گردون آبی ببینن سعی میکنن حتی الامکان باهاش درگیر نشن چون میدونن گشت های پلیس راه کار اصلیشون چیز دیگس. در بعضی مواقع نقل و انتقالاتی بین یگان ها صورت می گیره مثلا ممکنه یه ماشین انتظامی با گردون قرمز بعد از یک تصادف و پس از بازسازی تحویل پلیس راه داده شه که باید بلافاصله رنگ چراغ گردون و بدنه ماشین به آبی تغییر پیدا کنه که متأسفانه در پاره ای از موارد و بنابه دلایل مختلف(کمبود امکانات و بودجه، سهل انگاری، کمبود وقت و نیرو و ...) این تغییر رنگ صورت نمیگیره یا به موقع انجام نمیشه که نمونه اون همون ماشینی بود که شهید تو اون به شهادت رسید و به هردلیلی چه کوتاهی و سهل انگاری راننده، فرمانده پاسگاه، فرمانده پلیس راه، قرارگاه، ناحیه و یا هر مورد دیگه ای به پست شهید کرابی(یا هر کس دیگه ای که می تونست جای ایشون باشه) می خوره که تازه وارد اون پاسگاه و کلاً پلیس راه شده بوده و ممکنه با این مسایل آشنایی نداشته و اگه داشته هم متأسفانه کاریش نمیشد کرد و به عنوان یه سرباز مجبور بوده سوار شه و شاید اگه رنگ چراغ گردون اون ماشین آبی بود به سمتشون تیراندازی نمی شد و خون یه جوون بی گناه و پاک ریخته نمی شد.
رعایت نکردن اصول گشت زنی در شب و در محورهای خطرناک و ناامن: با توجه به ناامن بودن محورهای پلیس راه دیهوک-طبس بالاخص در شب و با توجه به درگیری های همیشگی یگان های تکاوری مستقر در منطقه با قاچاقچیان مواد مخدر من جمله شهادت یازده تن از مأموران یگان تکاوری درست قبل از شهادت شهید هادی کرابی و اینکه مدام گفته میشد از تعقیب و گریز و اعمال قانون به خصوص در شب و در چنین مناطقی خودداری بشه و با توجه به اینکه شهید کرابی تازه به این منطقه اومده بودن و احتمالا با چنین مسایلی آشنا نبودن، درنتیجه اگه از خطای افسری که پستش رو بدون در نظر گرفتن این مسایل به شهید واگذار کرده بود بگذریم،‌ حداقل راننده گشت میبایست به این مسایل توجه می کرد و از تعقیب و تذکر در چنین شرایطی خودداری و افسر جدید رو با شرایط منطقه جدید آشنا می کرد.
اعزام نیروی جدید و افسر گشت تازه وارد و ناآشنا: علاوه بر تخلف افسری که پستش رو به خاطر سهل انگاری، کوتاهی و یا هر دلیل دیگه ای به یه فرد تازه وارد و ناآشنا با منطقه واگذار کرده بود،‌ نباید نسبت به تخلف افسرنگهبان مبنی بر تایید این تعویض پست چشم پوشی کرد چراکه حداقل افسرنگهبان می بایست از انجام این کار ممانعت کرده و یا با افسرجانشین هماهنگ می نمود و یا حداقل تذکرات و آموزش های لازم رو ارائه می کرد.
ورود و خروج بی مورد از پاسگاه انتظامی: متاسفانه در موارد متعدد دیده میشه که تیم های گشت به کارهای دیگه ای غیر از گشت زنی در محور می پردازن یا اینکه به جای مستقر شدن کنار جاده میرن جاهای دیگه، مثل این مورد که تیم های گشت این محور عادت داشتن مرتب برن پاسگاه انتظامی؛ به جز موارد ضروری مثل تصادفات و امور مربوط به اون،‌ اقامه فرایض،‌ صرف غذا و ... ،‌ سایر موارد برای ورود گشت پلیس راه به پاسگاه انتظامی پذیرفته نیست و سهل انگاری محسوب میشه و اگه یه سرباز وظیفه به راننده یا افسرگشت تذکر بده -تازه اگه با قوانین آشنا باشه!ـ همه پرسنل باهاش بد می افتن و در روابط تنش بوجود میاد، خلاصه این مورد رو هم باید راننده و همین طور فرماندهان پاسگاه های انتظامی و پلیس راه با تذکر و توجه، رعایت می کردن چه بسا یکی از عوامل تیراندازی میتونسته مشاهده تیم گشت هنگام خروج از پاسگاه انتظامی توسط قاچاقچیان بوده باشه که باعث اشتباه گرفتن گشت پلیس راه با گشت انتظامی و ایجاد رعب و وحشت در اونا شده و در نهایت منجر به تیراندازی یک طرفه شده.
واگذار کردن قبض اخطاریه: شاید یکی دیگه از عوامل تأثیرگذار در این ماجرا، در اختیار قرار دادن قبض اخطاریه توسط افسر گشت دارای کد به افسر فاقد کد بوده چراکه در صورت همراه نداشتن قبض اخطاریه،‌ احتمال اینکه تیم گشت اقدام به تذکر و تعقیب پیکاپ متخلف کنه کم بود. ناگفته نماند گاهی حتی خود فرماندهان نیز بنا به دلایلی که در بالا گفتم و یا دلایل دیگه مثل مشغله زیاد، وظایف سنگین، کم کاری و ...‌ قبض اخطاریشونو میدن دسته یکی دیگه که متأسفانه باعث بد عادت شدن این موضوع بین سایر پرسنل وظیفه و غیر وظیفه میشه و نتیجش با چاشنی یه کم بدشانسی به بهای جان انسان ها ختم میشه.
افسرنگهبان وظیفه: یکی دیگه از این موارد که لابه لای مطالب بالا بهش اشاره کردم مربوط به سهل انگاری ها و کوتاهی های افسرنگهبانه که از مهمترین پست های یه پاسگاه به حساب میاد که هرچند سرباز بودنه یه افسرنگهبان شاید غیرقانونی نباشه ولی معمولاً معاون افسرنگهبان هم حتی الامکان می بایست از پرسنل کادر و حتی افسر باشه ولی متأسفانه به دلیل کمبود نیرو،‌ کوتاهی فرمانده پاسگاه و پلیس راه،‌ افسر جانشین، ضعف در سیستم های نظامی کشور و  نیروی انتظامی،‌ کمبود بودجه و یا هر دلیل دیگه ای به این مسایل به ظاهر ساده کمتر توجه میشه و درنهایت عواقب سنگینی رو به دنبال داره.
و موارد تأثیرگذار دیگه ....

هر کی یه جوری سعی می کرد از خودش رفع مسئولیت کنه؛ افسر گشت سابق دنبال دسته قبضش بود که گشت دوم، دسته قبضی که از تو جیب پیراهن شهید هادی کرابی پس از شهادتش بیرون کشیده بود و چند قطره خون روش ریخته بود رو به دستش رسوند. سعی کرد با لاک غلط گیر که تو افسر نگهبانی بود قطره های خون رو محو کنه ولی هنوز آثارش باقی بود و به طور کامل پاک نشده بود و شاید هیچ کس هم بعدها متوجه نشد و قضیه رو پیگیری نکرد، حتی حفاظت اطلاعات و بازرسی! افسرنگهبان و افسرجانشین هم مشغول تصحیح دفتر سلاح و مهمات بودن و می خواستن یه جوری اسلحه رو به نام شهید تو دفتر ثبت کنن که بعد نگن چرا به افسر گشت اسلحه تحویل داده نشده. سعی کردن چیزی رو بین سطرای جدول تغییر بدن یا اضافه کنن که اینکارم کردن ولی جر و بحث بود و من چندبار مخالفت کردم و تذکر می دادم و دوست نداشتم در حق شهید کوتاهی بشه و چیزی مخفی بمونه و چند بار اونارو از عواقب این کار ترسوندم و گفتم این کار درست نیست و بچه های حفاظت بعداً دفترا رو چک می کنن و کارتون به جای باریکتر کشیده میشه؛ افسر جانشین هم که در حقیقت همون افسر گشتی بود که سر صحنه حاضر شده بود انسان با وجدانی بود،‌ قبلاً تا حدودی با روحیاتش آشنایی داشتم و می دونستم فرد درستکاریه. نظرش عوض شد و با خودکار اون سطری رو که اضافه کرده بودن خط زدن و گفت هرچی شد شد، بذار همونی که اتفاق افتاده ثبت شه. اما دریغ که بعدها هیچ کس این دفاتر رو چک نکرد و متوجه این کم کاری ها و سهل انگاری ها نشد، حتی حفاظت اطلاعات و بازرسی!
سرهنگ، فرمانده پلیس راه هم بعد از شنیدن خبر، از یزد راه افتاد اومد پاسگاه دیهوک-طبس(چهار پنج ساعت راه) و بعد از اونجا رفت پاسگاه انتظامی اگه اشتباه نکنم زنوغان، چون ظاهراً ماشین گشت شهید رو منتقل کرده بودن اونجا. محور هم شلوغ بود و تقریباً همه تو آماده باش بودن و بعضی از راننده هایی که از اون مسیر گذر می کردن متوجه غیر عادی بودن وضعیت می شدن و از ما می پرسیدن چی شده. بچه های یگان تکاوری هم فعال شده بودن و ظاهراً ریخته بودن تو جاده و تا صبح تو پاسگاه های دیگه مستقر شده بودن.
بعد از نصفه شب و نزدیکی های صبح بود که سرهنگ در معیت راننده خودرو شهید هادی کرابی وارد پاسگاه شدن و رفتن استراحت کردن.
احتمالاً همون شب یا شب بعدش بود که یه نامه اداری دیدم با موضوع ستوان سوم وظیفه هادی کرابی که در واقع قبل از شهادت ایشون صادر شده بود. در حقیقت به دلیل بعد مسافت هر چند وقت یک بار یکی از بچه ها یه سری نامه می برد یزد و در برگشت هم یه سری نامه از قرارگاه فرماندهی پلیس راه استان می آورد پلیس راه دیهوک و بیشتر نامه هایی که نیاز به امضاء داشت اینطوری رد و بدل می شد. ظاهراً و تا اونجایی که یادم هست متن اون نامه این بود که از این به بعد شهید هادی کرابی به عنوان معاون افسرنگهبان در پاسگاه (و نه افسر گشت در جاده) مشغول به کار شوند که علتش فکر می کنم این بود که کد اخطاریه برای ایشون صادر نشده بود و یا شاید ایشون گواهینامه نداشتن و تا زمان دریافت گواهینامه کد برای ایشون صادر نمیشده. در هر صورت شاید اگه اون نامه زودتر می رسید و یا اگه رسیده بوده زودتر قرائت و اجرا میشد این اتفاق براشون پیش نمی اومد(شاید در این مورد هم کوتاهی و تأخیر صورت گرفته باشه).
صبح شد و همگی منتظر یک روز پرکار و پر رفت و آمد بودیم. سرهنگ فرمانده پلیس راه همراه با دوسرهنگ دیگه(یکی سرهنگ تمام و دیگری سرهنگ دو) که قبلاً اون دوتا رو ندیده بودم و فکر کنم از فرماندهان حفاظت یا بازرسی بودن وارد افسرنگهبانی شدن، راننده شهید هم همراشون بود. انتظار داشتم همه چیز رو به طور کامل چک کنن و به قول معروف مو رو از ماست بکشن بیرون ولی با کمال تعجب دیدم سرهنگ(فرمانده پلیس راه استان) به جای دفتر ثبت وقایع روزانه و دفتر ثبت سلاح و مهمات و سایر دفاتر و اسناد مهم که تو افسرنگهبانی بود رفت و یه دفتر دیگه از تو اتاق فرمانده پاسگاه آورد افسرنگهبانی پیش بازرسا: دفتر بازدید! دفتری که معلوم نبود هر چند وقت یه بار که یه مسئول یا بازرس یا فرمانده پلیس راه می اومد اونجا بعد از بازدید از پاسگاه چندتا خط تو اون من باب تقدیر و تشکر یا احیاناً انتقاد و تذکر قلم میزد و یه امضا زیرش می کرد  که مثلاً ما اومدیم اونجا. در کل چیز خوبی بود ولی نه در این شرایط و نه مهم تر از سایر دفاتر!
عذر بدتر از گناه اینکه بعد از بازکردن دفتر و پیدا کردن صفحاتی خاص و مطالعه سطحی اون صفحات،‌ شروع به پاک کردن بعضی از کلمات با لاک غلط گیر کرد و به جاشون کلمات دیگری نوشت. با کمی دقت متوجه شدم اون صفحات، یادداشت های خود فرمانده پلیس راه در بازدیدهای گذشتش از پاسگاه بوده و سعی کرد با تصحیح بعضی از لغات و درج کلمات دیگه به نوعی وانمود کنه که قبلاً تذکرات و آموزش های لازم مبنی بر خطرناک بودن محورها و ... را ارایه کرده و به این صورت از خودش سلب مسئولیت کنه، درست جلو خود بازرسا و با تأیید اونا!! چیزی شبیه به کار شب گذشته اون افسر در پاک کردن لکه های خون شهید با لاک غلط گیر از دسته قبض اخطاریه. ظاهراً حتی بعضی از این مسایل رو نه حفاظت اطلاعات و نه بازرسی و نه فرماندهان نیروی انتظامی و نه فرماندهان پلیس راه و نه عقیدتی-سیاسی و نه سایر پرسنل و نه هیچ مسئول و غیرمسئول دیگه ای نه دید و نه شنید چه برسه بخواد مورد توجه و موشکافی قرار بده یا پیگیری کنه! انگار که نه انگار یک نفر بی گناه و مهمتر از همه یک انسان والامقام جونشو اونم حین خدمت از دست داده!
کاش هیچ وقت تو افسر نگهبانی لاک غلط گیر وجود نداشت و ای کاش اون روز هیچ خودکاری جوهری برای نوشتن تراوش نمی کرد. شاید من اشتباه می کنم و بهتر که این خیانت ها و بی توجهی ها برای همیشه ثبت شد. کاش هرگز این صحنه ها را نمیدیدم یا لااقل جرأت و توان فریاد زدن و مخالفت را داشتم و یا بعداً اقدام می کردم. ولی چه سود که بارها نتیجه مخالفت های حتی کوچکتر از این را نیز دیده بودم. یا کسی چه می داند شاید اگر خود به جای آن ها بودم چه بسا بدتر از این می کردم!!! یا شاید من از واقعیت فرار می کنم و دارم مسأله را زیاد حساس می کنم و بسیاری از مسائل را در نظر نمی گیرم: بی فرهنگی، بی تفاوتی، کم سوادی،‌ کمبود نیرو،‌ کمبود امکانات و بودجه، کمبود وقت، مشغله زیاد،‌ مسئولیت های سنگین، انتظارات بیش از حد، ترس از مسائل مختلف، جامعه پرتنش و قانون گریز،‌ قوانین نامناسب در همه سطوح چه کشوری چه نظامی چه اداری و ... و عدم اجرای صحیح قوانین موجود و هزاران هزار دلیل دیگه. شاید اگه خدمت سربازی وجود نداشت یا حداقل هرکس متناسب با مدرک و توانایی خود خدمت می کرد یک لیسانس ریاضی اونم در لباس افسر گشت به شهادت نمی رسید؛ شاید اگه مردم بیشتر به قوانین راهنمایی و رانندگی که ضامن سلامت خود آوناست توجه می کردن نیازی به گشت زنی دائم و اعمال قانون و ارایه تذکر لااقل در چنین مناطق بیابانی و دورافتاده و خطرناکی آن هم در چنین شرایطی نبود و هزاران شاید و باید دیگه که اگه بخوام همشو ذکر کنم عمرم قد نمیده و یا اگه بخوایم دنبال مقصر بگردیم شاید هممون کم و بیش مقصر باشیم. شایدم اگه تمام موارد بالا رعایت میشد باز هم همچین اتفاقی می افتاد ولی در هر صورت نمیشه اون موارد رو هم نادیده گرفت و عذری برای سهل انگاری و کم کاری و اشتباهاتمون بیاریم و به قول ابوعلی سینا اگه بخوایم برای یک اشتباهمون هزارتا دلیل بیاریم،‌ هزار و یک اشتباه مرتکب شدیم. چه بسا جفایی که از جانب خودی به این گونه انسان های وارسته میشه از تهاجمی که مهاجم انجام میده بیشتر باشه که اگه اینطور باشه وای بر ما.
شاید اگه از تمام این مسائل و موارد و انداختن تقصیر به گردن این و اون بگذریم و خوب به موضوع نگاه کنیم متوجه شیم که بعضی از چیزا رو هم نادیده گرفتیم: اینکه شاید همه چیز رو نشه در قالب قانون گنجوند(یا حداقل تو این قوانین) و خیلی چیزا باید دوستانه و با گذشت و همکاری جلو بره و اگه فقط بخوایم خودمونو تو بعضی از قوانین جاری محدود کنیم، جو خیلی پرتنش و پراصطکاک و عصبی کننده میشه و چه بسا مظالم بیشتری به همدیگه کنیم از طرفی اگه صرفاً به این دید هم به مسأله نگاه کنیم باز هم مشکلاتی بوجود میاد و هرکسی برای خودش یه تعبیر و تفسیر داره و ممکنه کار بدتر شه و خیلی از قانون فاصله بگیریم؛ در هر صورت مسأله اصلی اینجاست که شاید این مرز خیلی باریک باشه یا تشخیص اون مشکل باشه که کجا و کی و چطور و بر چه مبنایی باید عمل کرد که البته این خودش میتونه باعث تکامل قوانین شه و اون مسایل رو هم بیاره تو چارچوب قانون ولی ممکنه خیلی سخت و پیچیده شه. خلاصه اینکه ممکنه تمام این به ظاهر لغو قوانین، یه جور تعامل و تفاهم و برگرفته از روابط عمیق دوستی یا چیزای دیگه بوده که اگه نمی بود نمی شد کنار هم زندگی کرد یعنی ممکنه این افسری که پستشو داده بوده شهید، یه بارم اون پست شهید رو انجام داده بوده و همینطور در مورد اون افسر نگهبان و سایر موارد و شاید حتی روابط دوستیشون خیلی محکم تر و بهتر از روابط بین ما بوده و ...(شاید هم اینطور نبوده و نباشه). در کل شاید به خاطر وجود همچین مسائلی، کل سیستم از بالا گرفته تا پایین، به این روش عمل می کنه و در حد اعلی سخت نمیگیره تا یه جور سوپاپ اطمینان باشه و فشارا کم شه و خیلی سخت نگذره! که البته باید قوانین رو هم در نظر گرفت و شاید تا یه حدی این موارد قابل توجیه باشه. اینا نظرات(اراجیف!) منه و زیاد سرتونو درد نمیارم و کلاً زیاد فکرای عجیب و غریب و شاید چرت و پرت و مزخرف می کنم که شاید اینا هم نشأت گرفته از اونا باشه! ادامه موضوع و قضاوت با خودتون ....
شنیده بودم قاچاقچیان مواد مخدر و اونایی که ما اسمشونو میذاریم اشرار هم افرادی از خودشون که تو درگیری با نیروهای نظامی کشته میشن شهید می نامند و در محل زندگیشون مراسم ویژه ای براشون برپا می کنن و جای خاصی دفنشون می کنن و معتقدند در راه کمک به خانواده هاشون که شاید جز این راهی برای امرار معاش ندارن(و یا حداقل کارهای دیگه به هر دلیل براشون خیلی سخته) به شهادت رسیدن، البته شاید در مناطق مختلف این مسائل و دیدگاه ها متفاوت باشه ولی وجود داره.
نتیجه اینکه هدف از نگارش این چند خط، زنده نگه داشتن یاد و ذکر مظلومیت شهادت شهید هادی کرابی هایی بود که جونشون رو به خطر می اندازن تا شاید به ما یاد بدن مثلاً فکر جون خودمون باشیم و درست رانندگی کنیم و هزاران نکته دیگه، اون وقت تابوت همچین افرادی رو به دوش می کشیم و ذکر و آه و ناله سر میدیم ولی یه بارم که شده سرمون رو بالا نمی گیریم و به رنگ یه چراغ راهنمایی و رانندگی نگاه نمی کنیم یا سرمون رو زیر نمیندازیم و به چندتا خط عابر پیاده توجه نمی کنیم و حتی ساده تر از اینا گوشه چشمی به کمربند ایمنی که بغل دستمونه و مال خودمون و برای حفظ جون خودمونه نمی کنیم؛ بعضیا فقط دعا می کنن و ذکر می گن و قرآن قرائت می کنن و فقط در ظاهر قرآن و ادعیه میذارن تو ماشین اما دریغ از نیم نگاهی به گواهینامه ای که گرفتن و مرور قوانینی که به خاطر اون این گواهینامه رو بهشون دادن و صد حیف از توجه و اهمیت دادن به اون قوانین و ...!

««« راستی یادم رفت بگم ظاهراً یه قانون جدید به قوانین نظام وظیفه اضافه شده که بر اساس اون، برادر یا فرزند سربازی که تو خدمت به شهادت رسیده از خدمت سربازی معاف میشه (منبع:روزنامه همشهری شماره 5634 مورخه دوشنبه 8 اسفند 1390 که شامل چندتا قانون دیگه هم میشه - این قانون غیر از قوانین معافیت خانواده شهدا از خدمت سربازیه)؛ امیدوارم اگه شهید هادی کرابی برادری داره و هنوز خدمت نرفته با این قوانین یا هر قانون دیگه ای از خدمت معاف شه(هر چند قوانین رو هر روز عوض می کنن!) و خانوادش دوباره دلواپس و نگران و یا خدای ناکرده داغدار نشن(انشاءالله). »»»

شاید حتی خانواده شهید کرابی هم به طور کامل از جزئیات شهادت ایشون باخبر نباشن چه برسه به دوستان و سایرین به همین جهت وظیفه خودم دونستم چیزایی رو که میدونم بنویسم شاید ادای دینی کرده باشم؛‌ امیدوارم اگه حقی به گردن من و امثال من مونده بر ما ببخشن و بتونیم جبران کنیم. با آرزوی صبر، سلامتی، بهروزی، پیروزی و سعادت برای دوستان و دوستداران چنین افرادی که برای رسیدن به حق، زحمت می کشن و حتی از جون خودشون میگذرن، بالاخص خانواده های محترمشون. به امید ...


«در حقیقت خواه دوست، خواه دشمن، خواه غیر، هرکه یاد ما کند یادش بخیر»